عبد خطاکار
يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۱۴ ق.ظ
نیست ِ بودن
نمی دانم بنده های روی زمین به خدا فکر هم می کنند یا فقط عبادتش؟! نمی دانم.
این حال را چشیده ای، وقتی که دل کسی را می خوانی که با دلت یکی ست؟! قلب ت به تپش می افتد و نفس هایت به شماره...
مدتهاست که یکی عاشق توست و در همه احوال با تو، که اگر بدانی هر دم جان می دهی، نمی دانی.
آدم هایی که بی محبتی روا می دارند، محبت تو را از یاد برده اند؟!
وقتی که همه هستند تا نباشند، خوب لمس می کنم حضورت را، که تنها تویی برای بودن ، از بود نیست هم بشود، تو گره ها می گشایی از بغض بی محبتی های دیگران ....
میان این همه هست، غریب بشوی، نوازش هم غریبانه می شود. حالا خوب می فهمم عاشق کیست... می فهمم
اما قلبی به تپش و نفسی به شماره نمی افتد ... چرا که همیشه در پی تسبیح اند ... انگاری ارزش اشک بیش از اینهاست...
۹۳/۰۵/۰۵