پرچم سرخ

مادامی که چفیه بر گردن مردا ن و بر سر زنان ماست ، ما در جنگیم ... مقاومت رمز عملیات ماست.

پرچم سرخ

مادامی که چفیه بر گردن مردا ن و بر سر زنان ماست ، ما در جنگیم ... مقاومت رمز عملیات ماست.

پرچم سرخ

یا الله

حک می شود در این سنگر اگر خدا بخواهد از قلم شکسته ی ما و از مقاومت و شهادت از ولایت و مقاومت، حرف دل ، دلی که ردپای معبود را برخود داغ نهاده ....
حرف هایی که از جنس ما نیست اما بواسطه ی ما ، هست و هست ...

آخرین مطالب

نشانه بی نشان

سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ق.ظ

مدتی ست که برای کارهای عمرانی ، مسیر اتوبوس تغییر کرده است و من هم بی حواس.....

دیروز یک تابلوی نارنجی دیدم که پاتوق من را نشان می داد .... خواستم پیاده شوم اما انگاری به پاهایم سنگ بسته بودند .... امروز ولی پیاده شد پاهایم .... رفت و رفت .... باورکردنی نبود همچین جایی در ان محله .... برای «من» بهشت بود ،چنار بود، بهشت بود،چنار بود ،بهشت...چنار...شهدای گمنام

مقبره ی شهدای گمنام ....

پاهایم رفته بودند ،گویی صد سال راه بلد....از میان پنج مزار ،پاهایم به کنجی پناه م بردند ... خواستم که فقط سلامی بکنم،  امانم ندادند و نشستم، فاخلع نعلیک...

گفتم این روزها که هر که هر قدر که از دستش برآید، دل ما می سوزاند و می شکند و.  .... حالا می فهمم «جگرم سوخت یعنی چه» .... دیگر آه های من آه نیست... سینه ام می سوزد ..... ذکر این روزها ی من است:بشکند دست م ..... که شکانده .... که پنج سال است در حسرت رفتن به جنوب، بی رزق شده ام

غرغر هایم که تمام شد تازه بروی مزار نگاه کردم ..... به شهادت امام رضا ،خاکسپاری.... گمنام ....عملیات خیبر،جزیره مجنون .....سن۱۸

تو بودی هنگ نمی کردی ....که حال این روزهایت مشهد بخواهد و زیارت رجبیه، که ذکر و دعا هایت گره خورده باشد با ۱۸ تبرک به نام مادر روز خیبر، ای مجنون بیچاره میان این همه چنار، بهشت ،چنار....


اینجا خود از مشاهد متبرکه بود و من بودم و یک رجبیه ی نخوانده

تو بگو قبول نیست .....منکه خواندم ....  وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ تَحِیَّاتُهُ عَلَیْکُمْ حَتَّى الْعَوْدِ إِلَى حَضْرَتِکُمْ وَ الْفَوْزِ فِی کَرَّتِکُمْ وَ الْحَشْرِ فِی زُمْرَتِکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ وَ صَلَوَاتُهُ وَ تَحِیَّاتُهُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ  ....

 واصلا مگر می شود که قبول نشود...... 

تو بگو اینها اتفاقی ست ....

چندباری پرسیدم که اینجا چه می کنم؟برای چه خوانده اید مرا که پایم کشانده این تکه های شکانده را

چندبار ، من و چنارستان و زمین و کفشهای کنده ...... 

از عالم که بی خبر باشی ،حواس نداری که امشب ،شب شهادت همان پدری ست که تو رجب را در حسرت زیارت پسرش و باب الجواد ش گذرانده ای..... همان که باب الحوائج است ... که دل ت سوخته


راه افتادند و من هم آمدم، کنارم کسی در اتوبوس حدیث کساء می خواند .....

بگذریم .... تو بگو اتفاقی ست ....

که چند روز است خوابت نگیرد وقت برگشتن که چشمت تابلوی مقبره شهدا ببیند، که این روزها به دنبال دادخواهی باشی برای آه هایت که ای کاش جواب داشتند ، که ۱۸،۱۸  نذر کرده ای، که اگر اختیارداشتی به اشارتی صحن گوهر شاد بودی، که امروز روز خیبر بود و امشب شب باب الدعاها و گره ها ...که کسی کنارت حدیث کساء بخواند و ...... چنارستان .......

گفتم بهشان که پاییزشان عجب دیدنی ست ......



پاتوق جدید و دوستانی جدید ....‌

حیف از ان عمری که همه اش در کافه بگذرد و پیست و کوه و جمشیدیه..... اینجا شرابش ناب است، جگر سوخته را التیام ی ست...




۹۵/۰۲/۱۴
صریر

نظرات  (۱)

سلام.
زیبا، دلنشین و به حق می نویسید.
رستگار باشید.

پاسخ:
ممنون 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">